خاطرات یک سرباز عراقی
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی
کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:
« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده.»
+نوشته شده در پنج شنبه 94 خرداد 28ساعت ساعت 10:54 صبحتوسط علیرضا موسی لو |
نظر
برچسب ها: خاطرات یک سرباز عراقی، منتظر شهادت، جبهه
برچسب ها: خاطرات یک سرباز عراقی، منتظر شهادت، جبهه
Design By Ashoora.ir & Bi simchiمرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ